بزرگنمايي:
آریا جوان - در آستانهی قرن بیستم، جهان با مقاومت عجیب افکار عمومی دربرابر نظریهی میکروبها و دانش پیشگیری دستوپنجه نرم میکرد؛ اما تلاشهای زنی توانست جان هزاران نفر را از ورطهی جهل و فلاکت نجات دهد.
«بخش خودکشی» این لقبی است که بازرسان سلامت شهر نیویورک برای ناحیهی جنوبشرقی منهتن در آغاز قرن بیستم در نظر گرفتهاند. شرایط سخت زندگی هزاران نفر از شهروندان آمریکایی در مساحتی به ابعاد یک مایلمربع (2/5 کیلومترمربع) باعث شده بود زمینه برای شیوع بیماریهای واگیردار و خطرناکی نظیر حصبه، سرخک، اسهال خونی و... کاملا مساعد شود. تراکم زیاد جمعیت در مستغلات استیجاری درکنار مشکلاتی مانند فقر و ضعف سیستم بهداشتی و خدمات اجتماعی شرایط کاملا ایدئالی برای گسترش انواع میکروارگانیسمهای بیماریزا فراهم کرده بود. در سال 1908، سارا ژوزفین بیکر اولینبار بهعنوان مدیر دفتر بهداشت کودکان در دپارتمان منصوب شد و اختیارعمل کافی برای تصمیمگیری در این حوزه بهدست آورد. او تمرکز خود را معطوف وضعیت بهداشت مستغلات استیجاری کرد و پاکسازی ایستگاههای شیر و بهخدمتگرفتن پرستاران آموزشدیده و اطلاعرسانی به مادران درزمینهی علم بیماریها و بهداشت کودکان را در دستورکار خود قرار داد. در آن دوران، آمار مرگومیر نوزادان بهطرز شرمآوری چشمگیر بود. چنین آماری برای شهرهای مدرن آمریکای آن روزگار فاجعه بهشمار میآمد. تنها در شهر نیویورک، یکسوم کودکان پیش از رسیدن به پنجسالگی جان میباختند و بهطورمیانگین در هر تابستان حدود 1،500 نوزاد تلف میشدند. بیکر اندکی پس از تصدی سمت جدید، دریافت ممکن است آمار واقعی بسیار بیشتر از اعداد و ارقام رسمی باشد؛ چراکه گزارش همکاران او در بخش بازرسی تمامی نوزادان بیمار را شامل نمیشد و حتی آمار مربوط به بخشهایی از شهر نیز عملا از قلم افتاده بود. پس از یک سال فعالیت بیکر در سمت مدیریت، نرخ مرگومیر نوزادان در شهر حداکثر 1،200 مورد کاهش یافت. بخش اعظم این موفقیت مرهون تمرکز وی بر محلههای استیجاری بود. النا کونیس ، مورخ علم پزشکی و بهداشت عمومی از دانشگاه کالیفرنیای برکلی میگوید: «او به مکانهایی سر زد که دیگران از [رسیدگی به آن] خوداری میکردند».
بیکر یکی از اهالی محلهی پوکیپسی نیویورک بود که ورودش به رشتهی پزشکی در آن زمان، نه بهخاطر حسنشهرت این شغل، بلکه مشکلات اقتصادی بود. او که در جوانی پدر و برادرش را از دست داده بود، خیلی زود مجبور شده بود راهی برای تأمین معاش مادر و خواهر کوچکترش بیابد. بیکر که دیگر نمیتوانست از عهدهی مخارج کالج خود برآید، با کمک بخشی از پساندازهای اندک خانوادگی، در کالج پزشکی زنان درمانگاه نیویورک ثبتنام کرد. این کالج فقط باهدف تربیت زنان در رشتهی پزشکی و با همت دو خواهر پزشک با نامهای امیلی و الیزابت بکول تأسیس شده بود. سارا ژوزفین بکر در سال 1898 در رشتهی پزشکی فارغالتحصیل شد و سپس یک سال دورهی کارآموزی خود را در بیمارستان زنان و کودکان نیوانگلند بوستون گذراند. بیکر در متن زندگینامهی خود از تلاش برای حفظ روحیهی دخترانهی خود در عین تلاش برای زندگی در 25 سالگی سخن میگوید؛ اما ازآنجاکه در آغاز دوران کاری خود همواره با خیل عظیمی از مردمان فقیر در کلانشهری بزرگ مواجه بود، خیلی زود وارد دوران بزرگسالی شد. او هنگام تحویل کودکان به خانوادهها متوجه وضعیت شلوغ و نابهسامان و آلودهی خانههای استیجاری شد؛ شرایط ناگواری که با تمام ناملایمات آن قشر فقیر و کارگر مجبور بودند کودکان خود را در آنجا پرورش دهند.
در قرن نوزدهم، شیمیدان فرانسوی، لوئیس پاستور ، نظریهی میکروبی را توسعه داد و ثابت کرد میکروارگانیسمها و تکثیر آنها موجب فساد و احتمالا بروز بیماری خواهد شد. براساس نتایج تلاشهای پاستور، رابرت کخ ، فیزیکدان آلمانی، حین بررسی احتمال دخالت باکتری باسیلوس آنتراسیس در بروز بیماری سیاهزخم متوجه شد که برخی از میکروارگانیسمها میتوانند عامل بروز برخی بیماریها باشند. بررسی سایر میکروارگانیسمهای بیماریزا نظیر عوامل بیماریهای سل و حصبه و طاعون نیز درستی این نظریه را اثبات میکرد. اینجا بود که پزشکان میتوانستند بهجای تلاش برای درمان نشانههای بیماریها، بهمصاف عوامل بروز آنها بروند و حتی از ابتلا به آن پیشگیری کنند. بهمدد همین پیشرفتهای بزرگ در دانش پزشکی، بیکر و همکارانش توانستند آزمایشهای تشخیص باکتریایی و تشخیص بیماری و واکسیناسیون را میان مردم پیادهسازی کنند؛ اما وقتی بیکر کار خود را آغاز کرد، متوجه شد برخی از همکارانش از تمام ظرفیت دردسترس این ابزارهای تشخیصی بهدرستی استفاده نمیکنند. ناکارآمدی سیستم بهداشت
مأموریت نخست بیکر در دپارتمان رسیدگی به وضعیت کودکان مدرسهای بود؛ مسئولیتی که بنابه گفتهی خود در زندگینامهاش، «تلاشی عبث و رقتانگیز» بهشمار میآمد. قرار بود او و همکارانش بهعنوان بازرس به مدارس بروند و پس از معاینهی کودکان مریضحال، آنها را برای مراقبت به خانه بفرستند. او باید تنها در مدت یک ساعت از سه مدرسه بازدید میکرد و مسلما چنین فرصتی برای انجام هرگونه آزمایش تشخیصی ناکافی بود. بیکر آورده است برخی از همکارانش حتی همین کار را نیز انجام نمیدادند و بهجای مراجعهی حضوری، تنها به یک تماس تلفنی و پرسوجو دربارهی کودکان کفایت میکردند. بیکر نمیتوانست وضعیت بخش را تحمل کند. او دربارهی آنجا چنین مینویسد: بوی غفلت و تنباکوی کهنه و سستی به مشام میرسید و تنها حقوق پرسنل بود که سر موعد پرداخت میشد. درحقیقت، نمیتوانم این واقعیت را کتمان کنم که
شغل من هم تنها بخشی از این بنگاه اقتصادی غیرقانونی بود و با فرض اینکه کاری هم در آن انجام میشد، میدانم دستاوردی در آن نداشتم. بیکر در زندگینامهی خود از مکالمهی خود با یکی از همکاران بازرس پس از بازدید از یکی از مدراس سخن میگوید. همکارش از وی میپرسد «آیا خانهها را برای گزارش نوزادان بیمار بازرسی کردهای یا خیر؟» و بیکر پاسخ مثبت میدهد. همکارش در پاسخ چنین میگوید: «اگر ما هیچ نوزاد بیماری را در گزارش خود ذکر نکنیم؛ ولی تو در گزارش خود تعداد زیادیی از آنها را گزارش کنی، این موضوع میتواند گزارش ما را دچار مشکل کند». حق با همکار بیکر بود. گزارش حضور نوزادان بیمار، آن هم بدون انجام هرگونه بازرسی، چندان خوشایند نبود. از دید ناظر ارشد آنها، منطقی نبود در گزارش بیکر حجم زیادی از موارد مربوط به اسهال خونی موجود باشد؛ درحالیکه در گزارش همکارانش، همسایگان همین افراد هیچگونه مورد ابتلایی تجربه نکرده باشند.
در سال 1907، بیکر به سمت دستیار کمیسیونر عالی سلامت ارتقا یافت و درعینحال، علاقهی شخصی او به حوزهی سلامت کودکان و نوزادان دوچندان شد. در مدت یک سال، او با رسیدن به سمت مدیر دفتر بهداشت کودکان (از زیرشاخههای جدید دپارتمان سلامت نیویورک) این فرصت را پیدا کرد تا همانگونه که میخواست، تمام هموغم خود را به کودکان اختصاص دهد. این دفتر مأموریت داشت برای اولینبار در تاریخ ایالات متحده مسئولیت مستقیم رسیدگی به معضل مرگومیر نوزادان در نیویورک را بهعهده بگیرد. با این انتصاب جدید، بیکر به اولین زنی تبدیل شد که توانسته بود در آمریکا بهعنوان مقام رسمی حوزهی سلامت در کلانشهری بزرگ خدمت کند. حوزهی اختیارات بیکر تمامی شهر را دربر میگرفت؛ اما تمرکز وی بیشتر روی منطقهی هلزکیچن بود که از نواحی استیجارینشین غرب منهتن بهشمار میرفت.
کودکان و مادران در حال دریافت شیر تازه در یکی از مراکز سلامت جوبشرق نیویورک علاوهبر بازدید خانهبهخانه، بیکر تعدادی مرکز سلامت کودک راهاندازی کرد تا مادران بتوانند از آنجا شیر پاستوریزه و بدون هرگونه آلودگی دریافت کنند و درعینحال، پرستاران نیز نوزادان را وزنکشی کنند و معاینههای لازم را روی نوزادان آنها انجام دهند. برای کمک بیشتر به مادران، او فرمول شیرخشک را برای مادران ناتوان از شیردهی ارائه و از طرح آموزش و ارائهی گواهینامه برای ماماهای
زن حمایت کرد تا آن دسته از مادران حاملهای که از انجام معاینهی پزشکان
مرد اِبا داشتند، راحتتر بتوانند از خدمات دوران بارداری بهره ببرند. بهمنظور کمک به مادران شاغل در خارج از خانه، بیکر انجمنی با نام «گروه مادران کوچک» پایهگذاری کرد و در آن، به دختران 12 تا 16 ساله آموزشهای لازم برای نگهداری از خواهران و برادران نوزاد خود را در زمان نبود والدینشان ارائه کرد. همانگونه که از نام این برنامه پیدا است، دختران میتوانستند ضمن فراگیری بهترین دورههای آموزشی بهداشت عمومی، به بهترین شکل خود را برای پذیرش مسئولیت مادری در آینده آماده سازند. دختران در این دوره، 20 مبحث درسی شامل آمادهسازی شیر و پیشگیری از بیماری و مراقبت از نوزادان بیمار را فرامیگرفتند که پس از گذراندن آن، نشانها و جوایزی بهپاس مشارکت فعال خود دریافت میکردند. تا سال 1915، افزونبر 25 هزار
دختر جوان این دورهها را گذراندند.
بیکر تصمیم گرفت روشی جدید را بیازماید. او نوزادان را برای نگهداری نزد مادران ساکن محلهی جنوبشرقی فرستاد. وجود مهر مادری درکنار برنامههای بهداشت پیشرفتهی بیکر باعث شد آمار مرگومیر در این گروه از نوزادان به نصف کاهش یابد. هلن اپستاین ، مورخ آمریکایی در مقدمهی زندگینامهی بیکر چنین مینگارد: «بیکر اولین کسی بود که بهشکلی علمی اثبات کرد کودکان به محبت نیاز دارند». برخلاف تصور پزشکی آن دوران مبنیبر اینکه مادران باید برای پیشگیری از ریسک آسیب روانی کودکان را مستقل تربیت کنند، بیکر ثابت کرد مراقبت از کودکان حتی بهشیوهی علمی نیز هرگز نمیتواند آسیبهای ناشی از بیاعتنایی عاطفی را جبران کند. آثار موفقیتآمیز برنامههای بیکر فراتر از حد انتظار بود. در سال 1923، شهر نیویورک کمترین میزان مرگومیر نوزادان را درمقایسهبا سایر شهرهای بزرگ آمریکا و اروپا را داشت؛ تا آنجا که درنهایت، 35 ایالات آمریکا نیز پیادهسازی برنامههای سلامت مادر و کودک ابداعی بیکر را شروع کردند. بازسازی عمیقتر
بیکر تصمیم گرفت دامنهی تلاشهای خود را گستردهتر کند. او بهمانند سایر نواندیشان حوزهی بهداشت عمومی و اعضای حامی در کنگره، از قانون شپردتاونر حمایت کرد؛ لایحهای که برای اجرای برنامهی ملی حمایت مالی دولت از سیستم مراقبت مادران و کودکان تنظیم شده بود و بهنوعی بازطراحی برنامههای اجراشده در نیویورک در مقیاسی وسیعتر محسوب میشد. البته این لایحه مخالفانی در میان انجمن پزشکی آمریکا (AMA) نیز داشت. وقتی لایحه در کنگرهی آمریکا مطرح شد، یکی از پزشکان نمایندهی انجمن یادشده در اظهاراتی گفت: «مخالف لایحه هستیم؛ چراکه اگر قرار باشد هزینهی نجات جان تمامی مادران و کودکان را از محل درآمدهای عمومی تأمین کنیم، دیگر چه انگیزهای برای جوانان وجود خواهد داشت که به حوزهی پزشکی وارد شوند؟» رجینل مورانتزسانچز، از تاریخنگاران حوزهی پزشکی، در کتابی با نام «همدردی و دانش؛ پزشکان
زن در پزشکی آمریکا» توضیح میدهد دعاوی مطرحشده علیه لایحهی شپردتاونر از دو مسئله نشئت میگرفت: 1. ایدئولوژی سیاسی مبتنیبر این دیدگاه بود که کمکهای دولتی را سیاست غیرآمریکایی میدانستند؛ 2. آنها این کمکها را نوعی تعهد درقبال درمانهای پزشکی و نه حوزهی پیشگیری قلمداد میکردند. از دیدگاه مخالفان طرح، با افزایش تمرکز روی مبحث پیشگیری بهجای درمان، فرصتهای شغلی کمتری دراختیار پزشکان
جوان قرار میگرفت. درحقیقت، بنابر اظهارات الیزابت اوهرن در کتاب «نمایهای از زنان دانشمند پیشگام»، مشکل بخشی از منتقدان با برنامهی بیکر موفقیت خیرهکنندهی آن بود. تعداد کمتر زنان و کودکان بیمار بهمعنای اشتغال کمتر برای پزشکان
مرد بود. در بخشی از متن دادخواست علیه طرح ذکور که به امضای تعدادی از پزشکان بروکلین رسید، چنین آمده است: «چنین اقدامی با درنظرگرفتن نتایج اخیر خود در حفظ سلامت کودکان میتواند آیندهی فعالیتهای پزشکی را نابود کند». باوجوداین، این انتقادات کوچکترین خللی در عزم و ارادهی بیکر وارد نکرد. او حتی در جملهای طعنهآمیز در پاسخ به شهردار چنین گفت: «این اولین شکایتی است که از زمان تأسیس دفتر بهداشت کودکان با آن مواجه میشوم». درحقیقت، چنین انتقادات بیاساسی نشاندهندهی این واقعیت بود که برنامههای بیکر در مسیر درستی قرار گرفتهاند.
وقتی بیکر در سال 1907 برای جمعآوری نمونههای خون و ادرار از آشپزی با نام مری مالون اعزام شد، هرگز فکرش را نمیکرد نزاعی بزرگ در انتظار او باشد. ماجرا از این قرار بود که مالون اولین مورد شناختهشده از ناقلان بدون علائم بیماری حصبه بهشمار میرفت. این بدان معنا بود که وی میتوانست میکروارگانیسمهای عامل بیماری را بهراحتی به دیگران منتقل کند، بدون آنکه حتی خود بدان بیماری مبتلا شود. ازآنجاکه
شغل مری آشپزی بود، در این مدت نادانسته باعث بروز 9 مورد شیوع بیماری حصبه شده بود.
مالون در دوران قرنطینهی اجباری در جزیرهی نورثبرادر. او از سال 1915 تا زمان مرگ خود (در 1938) در این جزیره زندگی کرد. بیاعتمادی مالون به بیکر، تنها موردی استثنا بهشمار نمیرفت. کونیس میگوید اعتماد به سیستم بهداشت عمومی «بهشکلی نامتوازن» در جوامع توزیع شده است. برای مثال، بسیار از مهاجران از کشورهایی میآیند که در آنجا هرگز مفهومی بهعنوان واکسیناسیون اجباری وجود نداشته است. اعمال نفوذ بیکر بهعنوان مقام دولتی در حوزهی بهداشت عمومی پدیدهای کاملا غریب بهشمار میرفت. وجود همین کلیشههای فکری دربارهی مهاجران (شامل همان مواردی که بیکر خود بدان اذعان داشت)، به اعتماد عمومی به نظام بهداشت عمومی لطمهی بیشتری زد. بیکر در زندگینامهی خود، بهشکل مکرر از مهاجران ایرلندی بهعنوان «تودهای بیچاره» یاد میکند و ایرلندیهای منطقهی هلیزکیچن را جمعی گرفتار در درماندگی خفتبار میبیند که بدون هرگونه رؤیایی در کثافتی باورنکردنی زندگی میکنند. از دیدگاه بیکر، یهودیان روسی تنها گروهی بودند که در کثافتکاری با ایرلندیهای نیویورک میتوانستند مقایسه شوند. مجموعه مقالههای مرتبط با زنان پیشگام در علم:
بیوگرافی مریم میرزاخانی؛ ستاره پرفروغ دنیای ریاضیات
زن پیشگامی که صنعت نوین کامپیوتر را در چین بنیان نهاد هیلدا گرینجر؛
زن نابغهای که قربانی بزرگترین نابرابری در ریاضیات شد
زن دانشمندی که باروری انسان را برای همیشه تغییر داد
ایجاد اعتماد در میان جوامعی با چنین حجمی از بدنامی و برچسبگذاریهای اجتماعی اصلا کار سادهای نبود؛ اما موضوعی که بیکر هرگز نتوانست دربارهی مهاجران درک کند، این بود که بیتوجهی این گروه به توصیههای او، نه بهدلیل ناتوانی آنان در درک اهمیت موضوع، بلکه بداندلیل بود که افرادی مانند مالون صرفا کنترلی روی زندگی خود و شرایط محیطی نداشتند. دامنهی فعالیتهای بیکر حتی در دوران پس از بازنشستگی او در سال 1923 نیز ادامه یافت. او که نویسندهای زبردست بود، صدها ژورنال و مقالهی خبری در حوزهی بهداشت عمومی به رشتهی تحریر درآورد و نیز پنج جلد کتاب عمومی با موضوع بهداشت و سلامت کودکان چاپ کرد. همچنین در سال 1917، انجمنی با نام اتحادیهی بهداشت کودکان تأسیس کرد و بعدها در سال 1935، بهعنوان مدیر اتحادیهی پزشکی زنان خدمت کرد. بیکر آخرین سالهای زندگی پرفرازونشیب خود را بههمراه دوست خود، ایدا وایل ، نویسنده و نمایشنویس و لوئیس پیرس ، پزشک، در مزرعهای در نیوجرسی بهسر برد تا اینکه در سال 1945 براثر ابتلا به سرطان درگذشت. باید اقرار کرد با وجود تمامی دستاوردهای بینظیر بیکر در حوزهی ارتقای بهداشت عمومی ساکنان مناطق استیجاری، او هرگز نتوانست کاملا دلیل مقاومت برخی از افراد را در پذیرش دانش پزشکی درک کند و شاید هرگز فرصتی پیش نیامد که خود او نیز دربارهی نقش خود در تثبیت این بیاعتمادی بیندیشد. چهبسا اگر واقعا دربارهی این موضوعات عمیقتر میاندیشید، میتوانست جان افراد بیشتری را نجات دهد. بااینحال، بیشک جایگاه او بهعنوان یکی از پیشگامان تأثیرگذار در حوزهی پیشگیری و بهداشت عمومی همچنان شایستهی تقدیر است. تلاشهای بیکر بهعنوان نمونهای مثالزدنی در پیادهسازی موفق تمامی بایدها و نبایدهای دانش بهداشت عمومی در یادها خواهد ماند.