آریا جوان
روایت یک مادر از مواجهه با سوالات فلسفی کودک خردسالش
پنجشنبه 19 دي 1398 - 11:59:53
آریا جوان - خراسان / کتاب «هفته چهل و چند» از نشر اطراف روایت هایی از تجربه های مادرانه 20خانم جوان است و روایت هجدهم را فاطمه ابوترابیان نوشته و با عنوان «دیالکتیک سقراطی سر میز ناهار». ابوترابیان در این روایت تلاش می کند به مخاطب از دنیای ذهنی فرزندش و تلاش او برای فهم جهان بگوید. از این که یک مادر چگونه می تواند درخت پرسشگری و تلاش برای رسیدن به پاسخ را در ذهن کودک بارور کند؟
بخش هایی از این روایت را می خوانیم:
تا پیش از به دنیا آمدن اش، اولویت زندگی ام کار بود. فلسفه می خواندم و تدریس می کردم... مادرانگی برایم دوره خودسازی شده. معین الدین با حضورش دنیایی را به دنیایم اضافه کرده است که مدام بزرگ تر و کامل تر می شود. کوچک تر که بود بغلش کرده بودم و داشتم یک دستی توی آشپزخانه کار می کردم. با چشم های متعجب و دهان نیمه باز به کارهایم نگاه می کرد. به هر صدایی که می شنید، دقت می کرد... دوست داشتم تا جایی که می شود این هدیه الهی را برای او حفظ کنم و همراهش باشم تا کنجکاوی ها و جست و جوگری هایش به نتیجه برسد...
بعد از خواندن هر قصه چند سوال ازش می پرسیدم. گاهی حتی مسیر داستان را عوض می کردم و ازش می خواستم خودش داستان را تمام کند. کم کم یاد می گرفت خلاقانه و مبتکرانه فکر کند و مسئله های ساده را حل کند. چهار ساله که بود فهمیدم می تواند مثل یک فیلسوف کوچک استدلال کند. ظرف می شستم که سر و کله اش پیدا شد... آمد و دست هایش را دور کمرم حلقه کرد و گفت: «مامان یه دنیا دوستت دارم» گفتم: «من بیشتر». کمی فکر کرد و گفت نمی شود و پرسید: «مگه از دنیا بزرگ تر هم داریم؟» گفتم نه و برق پیروزی را در چشم هایش دیدم. با خنده گفت: «پس ما همدیگه رو مساوی دوست داریم.» سوال ها و تحلیل هایش به وضوح عمیق تر شد و مجال داد با هم بحث های فلسفی تری کنیم. قرار نبود با هم حرف های قلنبه سلنبه بزنیم. می خواستم جوری باهایش همصحبت شوم که یاد بگیرد چطور سوال بپرسد، چطور فکر کند و چطور به جواب برسد. شبیه کاری که سقراط می کرد. در بازار مکاره با کودکان و بزرگ ترها به گفت وگو می نشست. می خواست از خلال گفت وگوی بین آدم ها نظرها را استخراج کند و بهشان اجازه بدهد چیزی را که می فهمند بیان کنند. نمی خواست مردم را مجبور کند حرف هایش را بپذیرند. او هم سوال می ساخت و هم آدم ها را به تحقیق وادار می کند، جوری که دنبال کشف حقیقت بروند. کم کم دیالتیک سقراطی بازی هر روزمان شد...
شبی معین ازم پرسید چرا با آن که دو تا چشم دارد نمی تواند همه چیز را دو تاببیند؟ هیجان زده شدم... به هر حال قصد نداشتم خیلی زود جواب سوال را کف دستش بگذارم و پاسخ را بهش بدهم. کافی است بچه ها بفهمند ما جواب شان را می دانیم آن وقت دیگر نیازی به کنکاش و جست و جو نمی بینند، فکر نمی کنند و البته لذت پیدا کردن پاسخ را هم نمی چشند...

http://www.javanannews.ir/fa/News/272153/روایت-یک-مادر-از-مواجهه-با-سوالات-فلسفی-کودک-خردسالش
بستن   چاپ