آریا جوان
چهره ها/ روایت همسر شهید رضایی‌نژاد از دوران 40 ساله زندگی‌اش
يکشنبه 6 بهمن 1398 - 20:07:10
آریا جوان - چهره ها/ روایت همسر شهید رضایی‌نژاد از دوران 40 ساله زندگی‌اش 2
سایز متن الف الف
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد! http://akhr.ir/6013490
k ١.٤
٣
آخرین خبر / شهره پیرانی، همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد با انتشار عکسی از کودکی‌اش نوشت: تک دختر بودم و تنها بچه خانواده که نیمه دوم سال به دنیا آمده بود. مادرم میگفت زمستان سال 1358 زمستان سختی بود و برای آبدانان بی امکانات خیلی سخت تر. به مادرم بیش از همه سخت گذشته بود شهرام دو سال و نیم نداشت که من به دنیا آمدم. تر و خشک کردن دو بچه کوچک سخت بود، برای مادرم (که وقتی من به دنیا آمدم نوزده ساله بود) حتما سخت تر ولی می گفت خوبی اش این بود فیروز (پدرم) همراهی میکرد و هوای من و شماها را داشت. پدرم برای اینکه با بچه های 58 وارد مدرسه شوم تاریخ تولد را در شناسنامه یک مهر گرفت(آنوقت ها یک مهر نیمه اول محسوب میشد!). مادرم میگفت بچه آرامی بودی و باوجود اینکه آرش کمتر از یک سال و نیم بعد از تو به دنیا آمد اذیت نمی کردی!
کودکی م را کنار رودخانه آبدانان به خاطر دارم، خانه مان سطح بلندتری از زمین داشت. روبروی حیاط خانه مزرعه ای بود که نیمی از سال گندم در آن کشت میشد نیم دیگر برنج. درخت های سپیدار باغ کنار مزرعه پر ابهت بودند و سایه شان مامن من، عمه فائزه، عمه هایده، زینب، اختر، زهرا و طوبی بود. عروسک های خاله بازی را خودمان با چوب های زیر درخت ها می ساختیم. گاهی هم وسط رودخانه کم عمق آبدانان ماهی میگرفتیم که البته من کمتر موفق بودم. قورباغه و خرچنگ را احتمالا میشد گرفت ولی من چندشم میشد و دست نمیزدم!
عید کلاس اول از آنجا نقل مکان کردیم این اولین مهاجرت زندگی من بود، مهاجرتی که من با آن کنار نیامدم و اخر هفته ها را پیش مادربزرگ (داپیره سیما) که در آن خانه مانده بود میگذارندم. هنوز هم با آن کنار نیامده ام. این را از خواب هایم میفهمم که هرگاه به بچگی برمیگردد خانه مان آن جاست هنوز!
اولین مدرسه ام دبستان دانش بود. قدیمی ترین مدرسه آبدانان. از قرار قدمت ش به سال 1308 برمیگردد. همزمان با دبستان حکمت چمکبود که هر دو پدر بزرگم در آن تحصیل کرده بودند. محل زندگی که عوض شد کلاس دوم دبستان را در مدرسه شهید شیرودی پایگاه هوایی آبدانان آغاز کردم. این دومین مهاجرت من بود سخت بود اما نه اندازه مهاجرت اول...
انگار آدم آبدیده میشود کل زندگی تجربه است
تجربه های تلخ و شیرین
فردا تولد 40 سالگی من است
دوست دارم این قصه را کامل کنم.
الان که به گذشته برمیگردم و خودم را با مثلا 20 سالگی م مقایسه میکنم میبینم که واقعا خیلی تفاوت دارم هرچند خمیرمایه ام همان است که بود.
یک چیز را به آرمیتا میگویم همیشه،
"دلم برای گذشته خیلی خیلی تنگ میشود ولی دوست ندارم به گذشته برگردم" شاید از تجربه دوباره سختی ها میترسم!
دیروز مائده یادم انداخت که تولدم است و باز هم غافلگیر شدم.


`آریا



http://www.javanannews.ir/fa/News/288461/چهره-ها--روایت-همسر-شهید-رضایی‌نژاد-از-دوران-40-ساله-زندگی‌اش
بستن   چاپ