بزرگنمايي:
آریا جوان - با رسیدن فصل پاییز، این پادشاه زرین فصلها، شاعران زیادی در مورد فصل پاییز اشعار پاییزی و زیبایی میسرایند. ما در این مطلب سعی کردهایم بهترین مجموعه شعر پاییز را تقدیم حضورتان کنیم؛ با ما همراه باشید.
در این مطلب می خوانید:
شعر پاییز مولانا
شعر پاییز شهریار
شعر پاییز اخوان
شعر پاییز فروغ
شعر پاییز کودکانه
زیباترین مجموعه شعر پاییز
شعر پاییز مولانا
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم
طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای
پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان
جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده
بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان
ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن
تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد
نک صبح دولت می دمد ای پاسبان ای پاسبان
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل
نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها
آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان
لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک
لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم
می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر
پیکان پران آمده از لامکان از لامکان
شعر پاییزی زیبا
شعر پاییز شهریار
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
شب است و باغ گلستان خزان ریاخیز
ستاره، گرچه به گوش فلک شود آویز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
گشوده پردهی پائیز خاطراتانگیز
به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
بهار عشق و شبابست این شب پائیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
شهید خنجر جلاد باد میغلتند
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز
خزان صحیفهی پایان دفتر عمر است
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز
به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
هنوز خون به دل از داغ لالهام ساقی
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
پریوشا، تو ز دیوانه میکنی پرهیز
پری به دیدن دیوانه رام میگردد
مگر به حجلهی شیرین گذر کند پرویز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
شعر پاییز اخوان
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست.
ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعله زر تار پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد
یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز .
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز . . .
شعر پاییز و خزان
شعر پاییز فروغ
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملالانگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینهام پردرد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگآمیز بودم
شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی نغمهی من
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهرهی تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینهام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
شعر پاییز کودکانه
برگا شدن ستاره لالایی
ستاره دونه دونه لالایی
باد اومده میخونه لالایی
برگا میرن سواره لالایی
پاییز شده دوباره لالایی
★★★★★★
آبی شده آسمان
کنار رنگین کمان
با نور خورشید خانم
با اشک ابر و باران
نگاه بکن به آنجا
چقدر قشنگه مامان
ریختن برگ پاییز
در ماه مهر و آبان
آذر هم تو پاییزه
یک فصل رفتم دبستان
وقتی آذر تمام شد
شروع میشه زمستان
★★★★★★
کلاغه میگه خبرخبر
پرستوها میرن سفر
حالا که فصل پاییزه
برگ درختا می ریزه
بارون می باره نم نم
یه وقت زیاد یه وقت کم
هوا یه خُرده سرده
برگ درختا زرده
پاییز خیلی قشنگه
ببین چه رنگارنگه
★★★★★★
پاییز چه رنگارنگه
با میوههاش قشنگه
صدای باد و بارون
شر شر شاد ناودون
خش خش زیبای برگ
بارش نقل و تگرگ
وای که چه دیدن داره
میوهها چیدن داره
پاییز که آغاز میشه
مدرسهها باز میشه
★★★★★★
از تو کتاب فصلها پاییز خانوم بیدار شد
چارقدشو سرش کرد مشغول کار و بار شد
دوید میون باغو گرما رو جابه جا کرد
باد سرد شیطونو راهی کوچهها کرد
با دستای جادوییش درختارو جادو کرد
همه برگهای باغو با حوصله جارو کرد
کلاغا رو خبرکرد قارو قار و قار بخونن
اومدن سرما رو همه دیگه بدونن
ابرا رو زود فرستاد تا که بباره بارون
اونوقت صدای پاییز پیچید تو گوش ناودون
سخن آخر
امیدواریم از خواندن این مجموعه شعر پاییز لذت برده باشید. شما می توانید زیباترین اشعار پاییزی که سراغ دارید را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.
در صورت نیاز می توانید از مطالب پاییزی « مجموعه شعر در مورد پاییز و باران و عشق » و « متن پاییز ؛ شعر و متن پاییزی غمگین، خدایی و عاشقانه بسیار زیبا » نیز در سایت انگیزه دیدن بفرمایید.