آریا جوان - خراسان /گفتوگو با پدرومادر 5قلوهای گلستانی که 21 مرداد امسال به دنیا آمدند و حالوهوای دیگری به زندگی پدرومادرشان بخشیدند
تابستان 1402 برای خانواده آقای «قزلسفلو»، یکی از متفاوتترین فصلهای زندگیشان شد. او، همسر و پسر 6 سالهشان در 21 مرداد امسال، شاهد تولد 5قلوهایی بودند که تصاویرشان بعد از تولد به سرعت در شبکههایاجتماعی پربازدید شد. در آستانه سال نو، به سراغ پدر و مادر پنجقلوها به نامهای سارا، زهرا، مریم، احمد و محمد رفتیم و با آنها گپ زدیم که در ادامه خواهید خواند.
قبل از سونوگرافی به دلم افتاده بود که 5قلو باردارم
مادر 5قلوها درباره خودش میگوید: «فاطمه قرهسفلو هستم، 25ساله. دیپلم تجربی دارم. 18 سالگی ازدواج کردم و الان امیرعباس که پسر بزرگم است، 6 ساله است. پنجقلوهایم متولد 21مرداد 1402 هستند. روزی که فهمیدم پنج قلو باردارم، اتفاقات جالبی افتاد. اولین بار که رفتم سونوگرافی، گفتند که بچهها سه قلو هستند و من خیلی خوشحال شدم. همانجا وقتی دکتر بیشتر دقت کرد، گفت که ظاهرا چهار قلو هستند. سپس من پیش دکترم رفتم و او پیشنهاد داد یک بار دیگر سونوگرافی بروم. من از سونوگرافی اول تا سونوگرافی دوم، خیلی دعا میکردم که بچهها پنج قلو بشوند و به دلم افتاده بود که 5قلو هستند. وقتی برای دفعه دوم به سونوگرافی رفتم، گفتند که بچهها پنج قلو هستند و من خیلی خوشحال شدم چون به آرزوی قلبیام رسیده بودم».
نگرانیهای اطرافیان برایم مهم نبود
از او درباره واکنش اطرافیان وقتی متوجه شدند که 5قلو باردار است، میپرسم که میگوید: «وقتی به اطرافیان میگفتم که به زودی صاحب 5 فرزند میشوم، اولش همه شوکه و به قول معروف سورپرایز میشدند. یک جورهایی خوشحال هم میشدند اما بعدش میگفتند که میخواهید چهکار کنید برای این همه بچه؟ خیلی سخت است و از دردسرهایش میگفتند اما اینها اصلا برای من و شوهرم مهم نبود و ما فقط منتظر ساخته شدن دنیای شیرین و جدید در کنار پنج قلوهایمان بودیم».
از صبح تا شب فقط درگیر بچهها هستم
از خانم «قرهسفلو» درباره سختیهای رسیدگی به پنجقلوها میپرسم که میگوید: «من از صبح که بیدار میشوم تا شب که از خستگی خوابم میبرد، مشغول رسیدگی به بچهها هستم. یا در حال عوض کردن پوشکشان هستم یا عوض کردن لباس، یا درست کردن شیرخشک و غذا دادن به بچهها، شستن لباس هایشان و ... . واقعا فرصت برای هیچ کار دیگری ندارم و کلا وقتم با بچهها پر شده است. یک وقتهایی حتی فرصت نمیکنیم که غذا بخورم. اما هر بار که خسته میشوم و بهخاطر اذیت کردنهایشان، عصبی میشوم، یک لحظه به این فکر میکنم که اگر اینها را نداشتم، چه میشد؟ زندگیام چه حالی داشت؟ بعدش خدا را شکر میکنم که آنها را به من عطا کرده است».
همسرم در کمک به من کم نمیگذارد
مادر پنجقلوها درباره این که شوهرش چقدر به او در فرزندداری کمک میکند، میگوید: «همسرم در تمام کارهای خانه و بچهداری به من کمک میکند و در این باره، کم نمیگذارد. مثلا یک وقتهایی من غذا درست میکنم، او بچهداری میکند و یک وقتهایی او غذا درست میکند و من بچهداری میکنم. تقسیم کار کردیم تا بتوانیم از پس نگهداری و رسیدگی به آنها بربیاییم».
همسایهها آمدند و گفتند روی کمک ما حساب کنید
«وقتی در بیمارستان برای اولین بار پنجتایشان را با هم دیدم، خیلی حس خوبی بود، بهخصوص وقتی پنجتایشان را بغلم گرفتم». او با این مقدمه ادامه میدهد: «بعد از این که بچهها ترخیص شدند تعدادی از همسایهها در خانهمان آمدند و گفتند روی کمک ما حساب کنید. برای این که تعارف را کنار بگذاریم گفتند خودتان نوبت کمک بگذارید و بگویید چه روزی و چه ساعتی برای کمک بیاییم. من از همه همسایهها ممنونم. خانه ما تا قبل از بارداریام مینودشت بود. در دوران بارداری 5قلوها برای مراقبتهای پزشکی به تهران آمدیم و کلا در این شهر ساکن شدیم. اما این از لطف همسایهها بود که اصلا احساس غربت نکردیم و انگار سالهاست که همدیگر را میشناسیم. حضور همسایهها برای کمک به منی که در این شهر غریبم و قوم و خویشی ندارم، خیلی باارزش است.»
پنجقلوها به زندگیام برکت آوردند
محمود قزلسفلو، 33 ساله است و کارشناسی کامپیوتر دارد. او درباره روزی که متوجه شده خانمش پنج قلو باردار است، میگوید: «بار اول که فهمیدم خیلی شوک زده شدم و برایم قابل باور نبود. با همسرم رفتیم سونوگرافی. من را صدا کردند داخل اتاق. خانم دکتر گفت یه خبر برات دارم. خانمت5قلوحامله است. خندهام گرفت. باورم نمی شد. راستش را بگویم از آن زمان تا امروز هیچ وقت ته دلم خالی نشده. هیچوقت. من به کرامت خدا ایمان داشته و دارم. خدا خودش به ما این 5 نعمت را داده بود، خودش سلامتی را میدهد، رزق و روزیشان را میدهد. همین طور هم شد. این 5نوزاد برکتی به زندگیمان آوردند که باور نمیکنید. ما در شهر کوچکی زندگی میکردیم. کل شهر پر از شادی شد با خبر 5قلو باردار بودن خانمم. دوست، فامیل، آشنای دور و نزدیک همه زنگ میزدند برای گفتن تبریک و خیلی جالب بود که همه داوطلب شدند برای آن که ما کم و کسری نداشته باشیم و همه به اندازه توان خودشان از کمک مالی هم دریغ نمیکردند.» پدر پنج قلوها در پایان میگوید: «من هم سر کار میروم و هم در کارهای خانه به همسرم کمک میکنم. طبیعی است که خیلی خسته بشوم ولی وقتی بچهها را نگاه می کنم، صدای خندهشان را میشنوم و ... خستگیام از تنم در میرود. من به بچههایم عشق میورزم چراکه آنها را هدیه خدا میدانم».
مجید حسینزاده | روزنامهنگار